رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

چيزي بالاتر از نياز بين من و توست

رادمهرم مشغول نوشتن بودم.البته نه در وبلاگ بلکه توي دفتر خاطرات گاهی وقتا اینطوری میشم.یعنی یه عالمه حرف توی دلم دارم و دوست دارم همشو برای تو نازنینم بنویسم اما نمیشه.چون حرفهاییه که دوست ندارم تو هیچ وقت بخونیشون.نه اینکه تو غریبه باشی.بلکه اون حرفها لایق چشمای زیبای تو نیستن پسرم. بعد چندساعتی که از خوابیدن تو میگذشت و من همچنان سرگرم نوشتن بودم صدای گریه توأم با جیغ تو از اتاق بلند شد.باعجله به سمت اتاق اومدم و توی نور کم چراغ خواب تورو دیدم که روی تخت نشستی و دستاتو به سمت در اتاق دراز کردی طوریکه آماده بغل کردن بودی و چشمای بی نظیرت از اشک میدرخشید.تا منو تو چارچوب در دیدی اونقدر خیالت راحت شد که هم گریه رو تموم کردی...
24 دی 1393

وصف اين روزهايت

دردانه ام مي خوام برايت از اين روزهايت بگم از شيرين زبانيهايت از لحظات به يادماندني كه ثانيه به ثانيه اش خاطره است و خداوند را شاكرم كه مي توانم اين لحظات ناب را ببينم و لذتش را ببرم پسر دوست داشتنيم به قدري شيرين زباني كه همه دوست و آشنا و غريبه محو زبانت مي شوند هرجا كه با مامان و بابايي مي ريم انقدر زبون مي ريزي كه نظر همه رو جلب مي كني دوستاي مامان عاشقتن واصرار دارن از شما فيلم بگيرم و براشون بفرستم خلاصه نه تنها مامان و بابا بلكه هركس صحبتهاي قشنگت رو مي شنوه عاشقت مي شه به قول دوست ماماني هركس كه تو را شناخت جان را چه كند . اداره رفتن و برگشتن و خريد براي ماماني و هديه هاي پي در پي و كادو كردن وسايلت و تشكر از ماماني كا...
17 دی 1393

بيست و هشت ماهه طلايي خوش آمدي

يگانه مادر پسر شيرينم  بيست و هشتمين ماهروز ورودت به كلبه عاشقانمان از راه رسيد و بار ديگر يادآور آن روز ناب و بي تكرار مي شوم و براي تمام ثانيه ها و دقايق اين بيست و هشت ماه طلايي خداوند را شاكرم و قدمهاي پربركتت را بوسه مي زنم  خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که پر از عشق و محبت است! خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که سردر آن شعری از صداقت است! وارد آنجا که شدی ، یکرنگ به رنگ آبی عشق است، آواز عاشقانه ای که در خانه قلبم برپا شده را گوش کن، که آهنگساز آن  سرنوشت است! پنجره های این خانه را باز کن که بیرون از آن دریای عشق است ، عکست را بر روی طاقچه ببین ، اینجا مثل بهشت است! دلتنگی معنا ندارد آنگاه که تو در ق...
16 دی 1393

آرامشمي

آرامش من رادمهرم من در این هیاهوی زندگي آرامشی دارم از جنس تو فرقی ندارد چه ساعت از شبانه روز باشد صدایت را که می شنوم خورشید در دلـم طلوع میکند وقتی آغوشت را بروی تمام آرزوهایم باز میکنی آنقدر مجذوب گرمای وجودت میشوم که جز آرامش آغوشت تمام آرزوهای خواستنی دیگر را از ياد مي برم به چشمان من تو ‎نهايت احساسی ,نيازی ,خواستنی ,به چشمان من تو چيز ديگری هستي ناب ‎ بی تكرار‎... تو بی مرز مال مني من برای دوست داشتنت ، برای لمس دستانت , برای نگاه در چشمانت ، برای بوسیدنت , برای غرق شدن در آغوشت ، برای زندگی با خیالت ؛برای نفس نفس زدن در دلتنگی هایت ؛برای ...
8 دی 1393

سومين يلداي با هم بودنمان مبارك

پسر شيرينم چه حسی بالاتر از اينكه میدانم تمام دنیای  تو شده ام و چه عشقی بالاتر از علاقه من به  تو ؟ من زیباترین گل بهاری شب یلدایت و تو بلند ترین شب خوشبختی من (تو و من) یلدای باهم بودنمان دراز باد  شيرينم عروسكي كه خيلي دوستش داري و اسمش رو رادين گذاشتي خواستي كنارت باشه و لحظه هاي شادتون رو با هم بگذرونيد عزيز دلم خواستي كه اول رادين شمع فوت كنه و سوزونديش و كلي ناراحت شدي و مدام ازش عذرخواهي مي كردي و وعده هاي شيريني بهش مي دادي كه خاطره اين شبمان شد و روزي چند بار فيلمش رو مي بيني و افسوس مي خوري  قربون مهربونيت برم تمام روزهايت پر از خاطره نفسم   ...
3 دی 1393
1